۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

داستان های شيخ و اهالی روستا

حکايت کرده اند که در روستا مردی بود فاضل و دانشمند که مکاتب شارق بسيار ديده و علم و دانشی درخور و شايسته داشت و سال ها در نزد استاد روزگارُدين طلبگی کرده و کسب علم و تجربت آموخته و از علم معلم اوّل بهره برده و اهالي روستا وي را شيخ خطاب مي کردنند.

روزی شيخ در مکتب خانه روستا کودکان را علم حصه و بهره مي آموخت. شيخ خطاب به حاجی زاده ای گفت؟ گه چند حصه و بهره دارد حاجی زاده جواب داد يک حصه و بهره دارد شيخ فرمود خطاست کودک محکم جلو شيخ ايستاده و از دگر شاگردان شهادت مي جوست ؟ همه جواب را صحيح ميدانستند ! ولی شيخ جواب را شايسته نديد و با غضب بر همه گفت. بايد علم را به معنی و ذات بياموزيد نه به ظاهر.شاگردان گفتن يا شيخ کرم فرموده و مثالی آوريد تا روح و روان ما را با کرامت خود منور کنيد. شيخ گفت گه دو حصه و بهره دارد.آيا شما هر شب به چشم و گوش خود ديده و شنيده ايد که پدران و مادران نيمي را هر شب پشت دگران خورده و نيم دگر را به قضای حاجت رفته اند و روز دگر به مکتب خانه آمده و ميگوئيد گه يک حصه و بهره دارد. شاگردان را عرق خجل به پيشانی از اصرار به جهل آمد. توضيح : حصه و بهره يعنی بخش کردن

پنجه خورشيدی نزد شيخ رفت و گفت مرا وقت رفتن به خانه بخت آمده حکمتي آموز که همه عمر بکار آيدم؟ شيخ گفت آيا ترا کليد خانه بخت باشد؟ پنجه خورشت خم درابرو آورد و ترش کرد.گفت يا شيخ مرا هزار اشرفي مهر باشدم چه حاجت به کليد خانه بخت।شيخ فرمود در روز جنگ و نبرد ترا شمشير هندی بکار آيد نه زر گر ترا پر پرواز باشد يار بر عشق به افزايد دخترک گفت در شهر و ديار ما اين عرف نباشد همه دختران بدون کليد به خانه بخت ميروند.شيخ گفت خانه بدون کليد فقط قبر و زندان بود هست شهر و ديار ما اين عرف نباشد همه دختران بدون کليد به خانه بخت ميروند.شيخ گفت اولاً خانه بدون کليد فقط زندان بود هست دوم آنکه يک کار اشتباه را اگر هزار هزار کرور انسان هم انجام دهند باز اشتباه است. شدن جواني مشتاق به دارم به رخسار ماه بلند بالا و مهربان از حسن اخ