۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

داستان های شيخ و اهالی روستا

حکايت کرده اند که در روستا مردی بود فاضل و دانشمند که مکاتب شارق بسيار ديده و علم و دانشی درخور و شايسته داشت و سال ها در نزد استاد روزگارُدين طلبگی کرده و کسب علم و تجربت آموخته و از علم معلم اوّل بهره برده و اهالي روستا وي را شيخ خطاب مي کردنند.

روزی شيخ در مکتب خانه روستا کودکان را علم حصه و بهره مي آموخت. شيخ خطاب به حاجی زاده ای گفت؟ گه چند حصه و بهره دارد حاجی زاده جواب داد يک حصه و بهره دارد شيخ فرمود خطاست کودک محکم جلو شيخ ايستاده و از دگر شاگردان شهادت مي جوست ؟ همه جواب را صحيح ميدانستند ! ولی شيخ جواب را شايسته نديد و با غضب بر همه گفت. بايد علم را به معنی و ذات بياموزيد نه به ظاهر.شاگردان گفتن يا شيخ کرم فرموده و مثالی آوريد تا روح و روان ما را با کرامت خود منور کنيد. شيخ گفت گه دو حصه و بهره دارد.آيا شما هر شب به چشم و گوش خود ديده و شنيده ايد که پدران و مادران نيمي را هر شب پشت دگران خورده و نيم دگر را به قضای حاجت رفته اند و روز دگر به مکتب خانه آمده و ميگوئيد گه يک حصه و بهره دارد. شاگردان را عرق خجل به پيشانی از اصرار به جهل آمد. توضيح : حصه و بهره يعنی بخش کردن

پنجه خورشيدی نزد شيخ رفت و گفت مرا وقت رفتن به خانه بخت آمده حکمتي آموز که همه عمر بکار آيدم؟ شيخ گفت آيا ترا کليد خانه بخت باشد؟ پنجه خورشت خم درابرو آورد و ترش کرد.گفت يا شيخ مرا هزار اشرفي مهر باشدم چه حاجت به کليد خانه بخت।شيخ فرمود در روز جنگ و نبرد ترا شمشير هندی بکار آيد نه زر گر ترا پر پرواز باشد يار بر عشق به افزايد دخترک گفت در شهر و ديار ما اين عرف نباشد همه دختران بدون کليد به خانه بخت ميروند.شيخ گفت خانه بدون کليد فقط قبر و زندان بود هست شهر و ديار ما اين عرف نباشد همه دختران بدون کليد به خانه بخت ميروند.شيخ گفت اولاً خانه بدون کليد فقط زندان بود هست دوم آنکه يک کار اشتباه را اگر هزار هزار کرور انسان هم انجام دهند باز اشتباه است. شدن جواني مشتاق به دارم به رخسار ماه بلند بالا و مهربان از حسن اخ






























۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

اقتصاد گاوي

اقتصاد مرسوم: دو تا گاو ماده دارين... يكيش رو مي فروشين و يه گاو نر مي خرين...به تعداد گاوهاي گله شما، افزوده ميشه و اقتصاد رشد مي كنه...پول براتون همينطور سرازير ميشه و مي تونين به بازنشستگي و استراحت بپردازين ...
اقتصاد هندي: دو تا گاو ماده دارين ... اونها رو مي پرستين و عبادت مي كنين!
اقتصاد پاكستاني: هيچ گاوي ندارين ... ادعا مي كنين كه گاوهاي هندي مال شما هستن ... از آمريكا طلب كمك مالي مي كنين ... از چين طلب كمك نظامي مي كنين ... از انگليس هواپيماهاي جنگي ... از ايتاليا توپ و تانك ... از آلمان تكنولوژي ... از فرانسه زير دريايي ... از سوييس وام بانكي ... از روسيه دارو ... و از ژاپن تجهيزات ... با تمام اين امكانات گاوها رو مي خرين و بعد ادعا مي كنين كه توسط جهان مورد استثمار قرار گرفتين!!
اقتصاد امريكايي:دو تا گاو ماده دارين ... يكيش رو مي فروشين و دومي رو تحت فشار مجبور مي كنين كه به اندازه ۴ تا گاو شير توليد كنه ... وقتي گاوتون افتاد مرد، اظهار تعجب و شگفتي مي كنين ... تقصير رو گردن يه كشور گاودار ميندازين و بعد طبيعتا اون كشور يه خطر بزرگ براي بشريت به حساب مياد ... يه جنگ براي نجات جهان به راه ميندازين و گاوها رو به چنگ ميارين! اقتصاد فرانسوي: دو تا گاو ماده دارين ... دست به اعتصاب مي زنين چون مي خواين سه تا گاو داشته باشين!
اقتصاد آلماني: دو تا گاو ماده دارين ... اونها رو تحت مهندسي ژنتيك قرار ميدين ... بعد گاوهاتون ۱۰۰ سال عمر مي كنن و ماهي يه وعده غذا مي خورن و خودشون شيرشون رو مي دوشن!
اقتصاد انگليسي: دو تا گاو ماده دارين ... كه هر دو تاشون گاو ديوونه هستن! ﴿جنون گاوي دارن!﴾
اقتصاد ايتاليايي: دو تا گاو ماده دارين ... نمي دونين كه اونها كجا هستن ... پس بيخيال ميشين و ميرين سراغ غذا و استراحتتون! اقتصاد سوييسي: ۵۰۰۰ تا گاو ماده دارين ... هيچكدومشون مال خودتون نيستن ... از كشورهاي ديگه پول مي گيرين كه دارين گاوهاشون رو نگه مي دارين!
اقتصاد ژاپني: دو تا گاو ماده دارين ... اونها رو از نو طراحي ژنتيكي مي كنين ... هيكل گاوهاتون يك دهم اندازه طبيعي ميشه و ۲۰ برابر معمول هم شير توليد مي كنن ... بعد صدها كارتون و عكس برگردون و آدامس با شخصيت گاوهاتون با چشمهاي درشت مي سازين و اسمش رو ميذارين Cowkemon و توي تمام جهان پخش مي كنين و مي فروشين!
اقتصاد روسي: دو تا گاو ماده دارين ... اونها رو مي شمرين و متوجه ميشين كه ۵ تا گاو دارين ... اونها رو دوباره مي شمرين و مي فهمين كه ۴۲ تا گاو دارين ... اونها رو دوباره مي شمرين و متوجه ميشين كه ۱۷ تا گاو دارين ... يه بطري (اسمشو نمیارم) ديگه باز مي كنين و به نوشیدن و شمردن ادامه ميدين!
اقتصاد چيني: دو تا گاو ماده دارين ... ۳۰۰ نفر آدم دارين كه گاوها رو مي دوشن ... بعد ادعا مي كنين كه سيستم استخدامي و شغلي كاملي دارين و توليدات گاويتون در سطح بالايي قرار داره و هر كس رو هم كه آمار واقعي رو بيان كنه بازداشت مي كنين!
اقتصاد ايراني: دو تا گاو ماده دارين كه هر دو تاشون از باباتون به ارث رسيده ... يكيش رو دولت بابت عوارض و ماليات و خمس و زكات و سهم صدا و سيما و سهم و حق بنیادهای مختلف، متفاوت و جورباجور و غیره ضبط مي كنه ... دومي رو هم قربوني مي كنين و نذر قبولي توي دانشگاه و زندگی موفق و شغل پولدار و خوب و بدن سالم و عقل درست و حسابي و غیره و غيره مي كنين! ... و اقتصاد كماكان فلج مي مونه

خر در ادبيات ايران

«خر عیسی گرش بمکه برند// چون بیاید هنوز خر باشد» سعدی
«آدمی است از پی کاری بزرگ// گر نکند، اوست حماری بزرگ» امیر خسرو
«آسوده کسی که خر ندارد// از کاه و جوش خبر ندارد» ناشناس
«آلت اسکاف پیش زرگر// پیش سگ کَه استخوان درپیش خر» مولوی
«آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی// یک شکم در آدمی نگذاشتی» سعدی
«آن‌کس که نداند و بداند که نداند// لنگان خرک خویش به منزل برساند» فخرالدین رازی
«از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ// آن هم‌چو شیر گنده‌دهان، پیس چون پلنگ» سوزنی سمرقندی
«از برای مصلحت، مرد حکیم// دمب خر را بوسه زد خواندش کریم» مولوی
«اسب تازی در طویله گر ببندی پیش خر// رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود» روحی
«اسب تازی شده مجروح به زیر پالان// طوق زرین همه در گردن خر می‌بینم» حافظ
«اگر خر نیاید به نزدیک بار// تو بار گران را به نزد خر آر» فردوسی
«اگر سکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر» فرخی سیستانی
«اهل نگردد به عمامه سفیه// خر نشود از جل دیبا فقیه» امیر خسرو
«ای بسا اسب تیزرو که بمرد// خرک لنگ، جان به منزل برد» سعدی
«بار گوناگون است بر پشت خران// هین بیک چوب این خران را تو مران» مولوی
«بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود» فرخی سیستانی
«بسی خفتی کنون سر برکن ازخواب// خری خیره مده، مستان خیاری» ناصرخسرو
«به هندوستان پیری از خر فتاد// پدر مرده‌ای را به چین گاو زاد» نظامی
«به یک دل مهر پیوستن نشاید// چو خر، کش بار بر یک‌سو نیاید» فخرالدین اسعد گرگانی
«بی‌چاره خر آرزوی دم کرد// نایافته دم دوگوش گم کرد» ایرج‌میرزا
«پیش از آن کت برون کنند ز دِه// رخت بر گاو و بار بر خر نه» نظامی
«پیش خر، خرمهره و گوهر یکی است» مولوی
«پیشین خر، پسین را پل بود.» (خر پیشین، خر پسین را پل بود.) قرة‌العین
«تو چه‌دانی که که بود آن خرک لنگت// که همی بر اثر استر او رانی» ناصرخسرو
«تو دست چپ در این معنی ز دست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی» سنایی
«تو هستی همچنان مرد قدم سست// نشسته بر خـر و خـر را همی جست» عطار نیشابوری
«جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان// وین‌ها ز آدمند چرا جملگی خرند» ناصرخسرو
«چو برکنده شد گوش خر از بنه// جهید هم‌چو آتش ز آتش‌زنه// گریزید و تیزید و شد هم‌چو باد// پی شاخ شد، گوش بر باد داد» ادیب پیشاوری «چون مهر کند فلک‌سواری// از چالش لاشه‌خر چه خیزد» کمال‌الدین اسماعیل
«چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی// که مرگ خر بود سگ را عروسی» نظامی
«خران را کسی در عروسی نخواند// مگر وقت آن کآب و هیزم نماند» نظامی
«خر بار بر به از شیر مردم‌در» سعدی «خر به سعی آدمی نخواهد شد// گرچه در پای منبری باشد» سعدی
«خر رفت که آورد سرویی// ناورد سرو دوگوش بنهاد» کمال‌الدین اسماعیل
«خر عیسی است که از هر هنری با خبر است// هر خری را نتوان گفت که صاحب‌هنر است// خر عیسی را آن بی‌هنر انکار کند// که خود از جملهٔ خرهای جهان بی‌خبر است// قصد راکب را بی‌هیچ نشان می‌داند// که کجا موقع مکث است و مقام گذر است// چون سوارش بر مردم همه پیغمبر بود// او هم اندر بر خرها همه پیغام‌بر است// من به جز مدحت او مدح دگرخر نکنم// جز خر عیسی گور پدر هرچه خر است» ایرج‌میرزا
«خرکی را به عروسی خواندند// خر بخندید و شد از قهقهه سست// گفت من رقص ندانم به سزا// مطربی نیز ندانم به درست// بهر حمالی خوانند مرا// کآب نیکو کشم و هیزم چست» خاقانی
«خر ِمانده کز ریـش نالان بود// چه سود ار ز دیباش پالان بود// چو کاهل بود نافه در خاستن// چه باید به خلخالش آراستـن» امیر خسرو «خلق گویند مغز خر خورده است// هرکه در احمقی تمام بود» کمال‌الدین اسماعیل
«خوشبخت آنکه کره‌خر آمد الاغ رفت// بی چاره آنکه گرفتار عقل شد» ناشناس «در سرش مغز نیست پنداری// مغز او را خری دگر خورده‌است» کمال‌الدین اسماعیل
«گر تو خری، تو را ز خری هیچ نقص نیست// تا مر تراست سیم بخروار در خره» کمال‌الدین اسماعیل
«دو نفر دزد خری دزدیدند// سـر تقسیم به هـم جنگیدند// آن‌دو بودند چو گرم زد و خورد// دزد سوم خرشان را زد و برد» ایرج‌میرزا
«زنده کنِِِِِ مرده، مسیحافر است// و آنکه دم از مرده برآرد خر است» امیر خسرو
«سگ بر آن آدمی شرف دارد// که چو خر دیده بر علف دارد» نظامی
«شاه میداس را دو گوش خر است// لیک آوخ که زیر تاج دراست» ناشناس
«شه سکندر دو گوش خر دارد// خلق از این راز کی خبر دارد» سنایی
«علم داری عمل نه، دان که خری// بار گوهر بری و کاه خوری» سنایی
«فقیه شهر چه خوش گفت دی به گوش حمارش// هرآن‌که خر شود البته می‌شوند سوارش» روحی
«قربون خودم که خر ندارم// از کاه و جوش خبر ندارم» ناشناس
«قیاسی گیر از این‌جا، آن و این را// خر پیشینه پل باشد پسین را» ناشناس
«کفش عیسی مدزد و از اطلس// خر او را مساز پشماگند» سنایی
«گاوان و خران بار بردار// به ز آدمیان مردم‌آزار» سعدی
«گاوی است در آسمان و نامش پروین// گاو دگر نهفته در زیر زمین// پس چشم خرد باز کن ای اهل یقین// زیر و زبر دوگاو مشتی خر بین» خیام
«گرگ گرسنه چو گوشت یافت نپرسد// کاین شتر صالح است یا خر دجال» سعدی
«گفت خر! آخرهمی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف» مولوی
«مال دادی به باد چون تو همی// گِل به گوهر خری و خر به خیار» سنایی
«مرا با تو دشوار کار اوفتاد// خر اندر وحل ماند و بار اوفتاد» ادیب پیشاوری «مسکین‌خر اگر چه بی‌تمیز است// چون بار همی‌برد عزیز است» سعدی
«می‌دهد دست فلک نعمت اصحاب یمین// به گروهی که ندانند یمین را ز شمال// وان‌که او را ز خری توبره باید بر سر// فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال» کمال‌الدین اسماعیل
«نه منعم به مال از کسی بهتر است// خر ار جل اطلس بپوشد خر است» سعدی
«نه هر خر را به چوبی راند باید// نه هرکس را به نامی خواند باید» فخرالدین اسعد گرگانی
«نیست منت نهنده را اجری// جود و منت نهی، بود ز خری» مکتبی شیرازی
«هـرکسی را که بخت برگردد// اسبش اندر طویله خر گردد» ناشناس
«هرکه را نبض عشق می‌نجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر» مولوی
«هرکه عاشق نیست آنرا خر شُمر// خر بسی باشد، زخر کمتر شُمر» عطار نیشابوری
«هست مامات اسب و بابا خر// تو مشو تر چو خوانمت استر» سنایی
«یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان// کاین همه ناز از غلام و اسب و استر می‌کنند» حافظ
ضرب‌المثل
«از اسب فرود آمد و بر خر نشست.»
«از خر می‌پرسند چهارشنبه کی است.»
«از روی لاعلاجی به خر می‌گه خانباجی!»
«اسب و خر را که پهلوی هم ببندند، اگر هم‌خو نشوند، هم‌بو می‌شوند.»
«با حرف خر از آسمان جو نمی بارد.»
«به خر دستش نمی‌رسد، پالانش را می‌زند»
«پالان ترمه خر را عوض نمی‌کند!»
«جوان را مفرست به زن گرفتن، پیر را مفرست به خر خریدن!»
«خدا خر را شناخت، شاخش نداد.»
«خر اگر بازار نرود بازار می‌گندد.»
«خر برهنه را پالان نتوان گرفت.»
«خر به فکر جو است و خربنده به فکر دو»
«خر پیر و افسار رنگین»
«خر چه‌داند قدر حلوای نبات»
«خر دادن و خیار ستدن»
«خر داده و زر داده و سر داده.»
«خر را جایی می‌بندند که صاحب خر راضی باشد»
«خر را که به عروسی می‌‌برند، برای خوشی نیست، برای آب‌کشی است.»
«خر را گم کرده پی افسارش (پالانش - نعلش) می‌گردد.»
«خر سوار خمره شده» «خر سواری را حساب نمی‌کند.»
«خر و گاو را با یک چوب می‌راند»
«خر سی‌شاهی پالان دوزار (دوهزار)!»
«خر سی‌صنار پالان هف‌صنار!»
«خر عیسی به آسمان نرود!»
«خر که جوش زیاد شد لگد و جفتک می‌پراند»
«خر که یک بار پایش به چاله رفت، دیگر از آن راه نمی‌رود.»
«خر مال کسی است که سوار است.»
«خر همان خر است پالانش عوض شده»
«خریت نه تنها علف‌خوردن است»
«خری زاد و خری زید و خری مرد»
«راه رفتن را از گاو یاد بگیر، آب خوردن را از خر!»
«زبان خر را خلج داند.»
«سر خر بودن بهتر از دم اسب بودن است»
«قدر لوزینه خر کجا داند»
«قسمت را باور کنم یا عرعر خر را؟»
«قیمت زعفران چه داند خر»
«کار کردن خر، خوردن یابو»
«کاه را پیش سگ و استخوان را پیش خر می‌ریزد.»
«کره خر از خریت پیش پیش مادر است.»
«گر نبودی چوب تر، فرمان نبردی گاو و خر»
«مرگ خر عروسی سگ است.»
«مزد خرچرانی، خرسواری است!»
«هرچه داره به بر داره، به خونه دست خر داره!»
«هرکه خر شد بارش می‌کنند.»
«هرکه خر شد سوارش می‌شوند.»
«هر که خری ندارد، غمی ندارد»
«یاسین به گوش خر خواندن.»

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

انواع مالكيت ارضى

اراضى ايران ، به زمين هاى داير و باير تقسيم مى شوند.
يعنى اراضى مزروعى و اراضى المزروع و غير مسكون .زمين هاى قابل استفاده بر چهار نوع تقسيم مى شوند:
اراضى دولتى ، اراضى خالصه ، موقوفات مذهبى و املاك خصوصى .
اراضى دولتى كه قسمت اعظم كشور را در بر مى گيرد در تصاحب دولت است .
دولت بخشى از آن براى تحصيل درآمد نگاه مى دارد و بخشى ديگر را براى پرداخت حقوق ماموران و مستخدمين و واحدهاى قشون اجتماعى مى دهد، حقوق هر كس حتى يك سرباز ساده از عوايد يك دهكده يا اراضى ديگر تعيين مى گردد.
اراضى خالصه ، ملك شخصى و خصوصى شاه است . قسمتى از اين اراضى تيول مشاغل است و قسمت ديگر حقوق غالب ماموران و خدمتكاران دربار و حقوق افراد قشون را تامين مى نمايد.
اين زمين ها از در به پسر و تا چندين نسل انتقال مى يابد.علاوه بر اين دو قسمت ، بقيه اراضى سلطنتى به منظور پس انداز عوايد آن در دست وزيران با مباشران بود كه هر يك در ايالت خويش به بهره بردارى از آن مشغول بودند.
اراضى متعلق به موسسات ، مذهبى و موقوفات اراضى متعلق به موسسات مذهبى ، يا از جانب شاه و يا از طرف اشخاص ديگر داده مى شد و در اين صورت ديگر هيچ گونه حقى بر آن ها نداشتند هم چنين اين املاك حتى اگر وقف آن پيش از وقف ، مرتكب جنايتى مى شد، مصادره نمى گرديد

نائب الصدر

صدرالدين تبريزي محمدبن محمدرضا مشهور به نائب الصدر تبريز، مولف «فرهنگ عباسي » است . در کتاب دانشمندان آذربايجان آمده است : نائب الصدر خلف محمدرضا المدعو به صدرالدين تبريزي بوده کتاب لغتي در تاريخ 1225 ه' . ق. براي عباس ميرزا نائب السلطنه بعنوان فرهنگ عباسي تاليف کرده . (دانشمندان آذربايجان ص 370). مولف فهرست کتب خطي مدرسه سپهسالار زير عنوان «فرهنگ عباسي » با نقل عبارت بالا مي نويسد: «و در ص 228 همان کتاب [ دانشمندان آذربايجان ] بنقل از نگارستان دارا گويد، صدرالدين محمد تبريزي خلف ملاّرضا قاضي عسکر متخلص به شفاء تبريزي است در علوم شرعيه و فنون ادبيّه و لغت عرب يد طولائي داشت و تحصيل علم و ادب را اول در خدمت والدماجد و بعد از آن در عتبات عاليات از آقاي سيدمهدي بروجردي و آقا سيدعلي مجتهد و ساير مجتهدين عظام کرده و در اطلاع از مسائل شرعيه و آگاهي از فنون ادبيه بي نظير است و طبعي موزون دارد و نظم و نثري با حلاوت به لغت پارسي و عربي دارد و له :انيس الصب في الحب العناءفليس عن العناء له الغناء.و نيز آقاي تربيت درص 189 [ کتاب دانشمندان آذربايجان ] در ذيل شفا- ملارضا، پدر مرد نامبرده بالا گويد: در حوالي سنه 1208 به رحمت ايزدي پيوسته است ، و ميدانيم که وفات آقاي سيدمهدي بروجردي (بحرالعلوم ) به سال 1212 و وفات آقا سيدعلي (صاحب رياضي ) به سال 1231 بوده است بنابراين معلوم ميشود از علماء قرن سيزدهم هجري بوده و از تصريح خود مولف فرهنگ عباسي در ديباچه ميدانيم که به سال 1225 شروع به تاليف اين کتاب نموده و از اطلاع براينکه صدرالدين محمدبن ملارضاي مذکور در لغت يد طولائي داشته و در اطلاع از مسائل شرعيه بي نظير است ، گمان نزديک به يقين پيدا مي کنيم که مولف اين فرهنگ [ فرهنگ عباسي ] همين صدرالدين محمدبن ملارضا ميباشد و مولف نگارستان از اين فرهنگ وي خبر نداشته که در کتاب خود آن را ياد نکرده و يا تاليف کتاب او پيش از اين فرهنگ بوده است . (فهرست کتابخانه مدرسه عالي سپه سالار ج 2 صص 224-225).

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

ماليات زمين تغيير و تحول وضعيت ارضى در دولت قاجاريه

ماليات زمين : منبع عمده و اصلى درآمد در ايران ، همواره ماليات ارضى بوده است .
در روى زمين كه همه مايه و عايدى فلاحتى نتيجه آبيارى است ، ميزان ماليات به طور كلى بسته به جنس محصول و مقدار آب و بنابر نوع محصولات محلى يا رسم و عادت قديم نقدا يا جنسا پرداخت مى شود، در حدود يك پنجم كل درآمد به صورت جنس و آن معمولا گندم ، جو، برنج يا كاه است .
اصلى كه ماليات زمين بر آن مبتنى است اين است كه يك پنجم يا بيست درصد محصول زراعتى يا باغ و بوستان حق شاهى است .
در سابق اين حق فقط ده درصد بود، ولى فتحعلى شاه مقدار آن را دو برابر كرد و در عمل ، ارزيابى مالياتى غالبا تا سى درصد مى رسيد و ماليات بيست و پنج درصد متوسط معمولى است .
البته در سرزمين هاى ديگر ايران ، چون آذربايجان ، قسمت عمده ماليات از زمين و محصولات اخذ مى شود و در بعضى از موارد بر تعداد گاوها كه اهالى در شخم كارى دارند و در جاهاى ديگر ماليات سرشمارى ، جارى است .
به علاوه مالياتى هم از اسب و گاو و الاغ و گوسفند دريافت مى شود (494).ماليات احشام ، ماليات بر گله و گوسفند و حيوانات به دو صورت دريافت مى شود، يا مثل ماليات ارضى است و يا تنها وسيله ى مالياتى است كه در ميان ايالات و يا مردم صحرانشين معمول است كه زمين خود را در ازاى خدمت نظامى در اختيار دارند و يا فقط بر سبيل گشت و آوارگى به كشاورزى مى پردازند و گله و رمه - خاصه گوسفند و بز - مايه ى اصلى ثروت آن هاست .و مى افزايد:
ميزان متداول چنين مالياتى از نظر آفت فلاحتى ، ثلث قران ، بر هر راس گوسفند يا بز، دو قران و نيم بر هر گاو ده قران براى هر الاغ و مانند آن است و ضمنا از طرف اقوام چادرنشين به رسم ماليات ، مبلغى دربست به حاكم ولايت پرداخته مى شود.پس از آغا محمد خان ، ميل غالب بر اين بود كه اراضى وسيعى از مملكت به عنوان (تيول ) به اين و آن واگذار شود و به وسعت نواحى كه من غير مستقيم اداره مى شد، نسبت به ساير نواحى كه مستقيما اداره مى شود افزوده گردد.
اصلاح تيول مانند زمان صفويه ، مشتمل بر انواع مختلف از عطايا بود.
در بعضى موارد تيول عبارت بود از اختصاص عوايدى كه به مناسبت معينى تعلق مى گرفت و در برخى موارد عبارت بود از اعطاى زمين خالصه به جاى حقوق و مواجب در پاره يى از موارد - خاصه در نواحى عشايرنشين - تيولدار متعهد بود كه قواى نظامى بنيچه فراهم كند و در موارد ديگر تيول فقط عبارت بود از اعطاى حق وصول ماليات ناحيه اى كه با زمين خالصه به شمار مى رفت يا ملك شخصى ، عبارت بود از اعطاى حق و وصول ماليات ناحيه اى كه با زمين خالصه به شمار مى رفت ، يا ملك شخصى ثابت يا ملك كسى كه تيول به او داده شده بود و در مورد اخير، معنى تيول معاف بودن از پرداخت ماليات بود.
از انواع تيول هايى كه ياد شده شايد به توان گفت كه نوع دوم بيش از همه معمول و متداول بوده است از اين گذشته در دوره ى قاجاريه به ميل غالب بر اين بود كه اين نوع تيول ها موروثى گردد و اين ها و تيول هاى دسته اول يكى شود مناصب و مقامات مختلف و غالبا مستمرى ها، رفته رفته حق موروثى بعضى خانواده ها شد.
و اگر كسى منصب و مقام خود را از دست مى داد، باز كماكان داراى تيول متعلق به آن بود، به تدريج كه از نظارت ديوان بر تيول ها كاسته مى شد، اين تمايل پديد مى آمد كه تيول ها را مبدل به املاك شخصى كنند و خود مالك بالفعل آن ها شوند تا بتوانند آن ها را موروثى كنند، يا از طريق بيع به ديگران انتقال دهند.
بدين گونه ماموران سابق و لاحق حكومت و هم چنين (تيول داران بر عده ى مالكان ، به معنى اخص ) علاوه شدند.
در ابتدا اين نوع ماموران از طرف ديوان ، ماليات را از دهقانان و كسان ديگرى كه در فلان مالك و زمين به سر مى بردند، وصول مى كردند و حال آن كه ديوان به تيولداران كه مالك بالفعل بودند وصول گرديد.
منتهى ديگر اين ماليات ها عنوان مطالبات مالياتى ديوان را نداشت .
بلكه در حكم رسوم و عوارض فوق العاده اى بود كه مالك از زارع مى گرفت .
به عبارت ديگر، ماليات ديوان با سهمى كه مالك از غله مى برد (بهره ى مالكانه ) يا مال الجاره اى كه از مستاجران خود مى گرفت ، يكى مى شد (497).تصاحب زمين براى زمين دار سودى نسبتا فراوان داشت و او را قادر مى كرد به اين كار عده اى از ملازمان مسلح به خدمت خود بگمارد و اين كار قدرت بسيارى به وى مى بخشيد.
عملا معنى اين كار آن بود كه حكومت مى بايست غالبا در نواحيى كه عمده ى مالكان (498) زمين داشتند در برابر آنان سر فرود آورد و اين نكته به نوبه ى خود حيثيت اجتماعى و هم چنين قدرت سياسى براى مالك كسب مى كرد در سراسر دوره ى قاجاريه ، طبقه ممالك كه شامل خوانين ايلات هم مى شد مقتدرترين عوامل مملكت به شمار مى رفتند.زمين دارى ، زمينه ى سودى براى سرمايه گذارى بود و مايه ى كسب حيثيت اجتماعى مالك به شمار مى رفت و همين امر موجب شود كه بر عده ى زمين داران افزوده شد و اين طبقه جديد نه تنها عبارت بودند از ماموران حكومت كه با استفاده از مناصب خويش در حوزه ماموريت خود ملك مى خريدند، بلكه تجار و كسانى هم كه مى توانستند سرمايه اى به كار اندازند، افراد اين طبقه را تشكيل مى دادند.
تیول يعني. (اِ) جاگیر مدد معاش و این لفظ ترکی است . و درمدار تَیول . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تملک و تصرف ملک و عقار و زمین داری . (ناظم الاطباء). واگذار کردن دولت خالصه ای از خالصه ها یا مالیات قریه ای را به یکی از نوکران خود در ازاء مواجب او در تمام عمر. با بودن و دادن صرف میشود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).